
بچــــه که بودم فکـــر میکردم فقـــط زنبــــورها نیش میزننـــد
 بـــــــزرگ شدم
 دیـــدم، شنیـــدم، رفتــــم، آمـــدم
 و یــــاد گرفتــــم
 نــــه، آدمها هم نیــــش میزننـــد
 هر چقـدر صمیــــــمی تر، عزیزتر
 نیششـــان ســـــمی تــــر !

این روزها دلم اصرار دارد فریاد بزند . . .
 اما . . .
 من جلوی دهانش را میگیرم
 وقتی میدانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!!
 این روزها من . . .
 خدای سکوت شده ام
 خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود . . .!!
 آرزوی خیلی ها بودم اما اسیر قدر نشناسی یک نفر شدم . . .!!

آه خدایا . . .
 عجب دورانی بود
 کودکی . . .
 التیام زخمهایش
 بوسه های گرم و صادقانه بود
 و اکنون . . .
 گذشت زمان
 التیامی بر زخمها نیست
 یادمان می دهد
 چگونه با درد زندگی کنیم
*فاطمه
| ϰ-†нêmê§ |